معنی فرمانروایی و حکومت
حل جدول
واژه پیشنهادی
حکومت
فرهنگ فارسی هوشیار
عمل فرمانروا حکمرانی حکومت.
فرهنگ عمید
شغل و عمل فرمانروا، حکمرانی، حکومت،
حکومت
حکم دادن، فرمان دادن،
(اسم) (سیاسی) فرمانروایی کردن بر یک شهر یا کشور و اداره کردن شئون اجتماعی و سیاسی مردم،
* حکومت عادله: [قدیمی] حکومتی که اساس آن بر عدالت باشد،
مترادف و متضاد زبان فارسی
امارت، پادشاهی، پیشوایی، تسلط، حکومت، سلطنت
حکومت
امارت، پادشاهی، حکمرانی، دولت، ریاست، سلطنت، صدارت، فرمانروایی، وزارت
کلمات بیگانه به فارسی
تخت فرمانروایی
فارسی به عربی
امبراطوریه، قاعده، الإماره، الإمره
معادل ابجد
1078